دیروز امروز فردا ...

میهمانِ جا خوش کردهء دیروز که باشی

امروزت همیشه بارانیست

فردا یی نمیبینی

شبت به درازایِ جاده هایِ حسرت

پشتِ هیاهویِ فراموشیست

دیروز را ببوس

بقچه پیچش کن

بگذارش سرِ طاقچهء خاطره بماند

خاک نمیخورد٫ نترس

امروزی دوباره بساز

با خشتی از رویا

چراغانی کن ایوانِ مهربانی را

با یک سبد آرزوهای سپید

به استقبالِ فردا بنشین...
نظرات 4 + ارسال نظر
نگین خانومی جمعه 23 دی 1390 ساعت 04:49 ب.ظ

سلااام:*
هرچند باید اعتراف کنم فک نکردن ب گذشته خیلییی سخته!
ولی خب ب قول تو باید تو بقچه بستش و گذاشتش ی گوشه!
باید واسه حال و آینده زندگی کرد
چون خاطره حتی اگه قشنگ باشه بازم زجر آوره...
بووووس:*

سلام عشخم
موافقم عزیزم
ماچچچچ

مهدی دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 12:46 ق.ظ http://hereyes.blogsky.com

نازی مهربان...
چراغانی کردم ایوان را
سبد ها گل چیدم
و روزها نشستم به انتظار
انتظار را پایان نیست
چراغها خاموش و گل ها پژمرد
آرزو ها یم رنگ باخت
نشستم و نیامد
انگار قرار ها بی قراری بوده از اول....

مرسی قشنگ بود

ارزیاب سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 03:15 ب.ظ http://arzyab.mihanblog.com

سلام
همه مشکلات زندگی ما از آنجا شروع می شود که نوعی نابسمانی روانی در ما وجود دارد
با مطلبی تحت عنوان روان درمانی به روزم و منتظر حضورتون
موفق باشید

سلام

میام وبتون حتما

گندم پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 04:03 ب.ظ

سلام نازی جان
چه خوشگل

سلام گندم خانومی

مسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد