رودخانه باش ..

به ســــــــان رودخانه ای باش ، جاری ...

که هر چه صخره های مسیر ،

تنت را زخمی کنند

و حوادث ،

روحت را آزار دهند ...

اما

میل جاری شدن،

در زندگی هنوز هم در تو زنده بمـــآند !

رودخانه ای باش که اگر،

سنگی به سویت پرتاب شد

پاسخ تو جز ادامه مسیر نباشد .

نه برکه ای راکد

که عمرش را گرمای خورشید رقم زند ...

و با ذره ای ناپاکی گل آلود شود !

جاری باش ،

حتی اگر ...

صدای ناله هایت

آوازی دلنواز برای دیگران باشد..





 


دنبال کسی میگردم که ..

دنبال کسی میگردم که ..


توی بهار که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل

بگم: میای بریم زیر این رگبار و هوای خوش قدم بزنیم؟

در جوابم فقط بگه: نیم ساعت دیگه کجا باشم...



توی تابستون که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم: میای بریم خیابون ولیعصر از ونک تا هر جا شد قدم بزنیم؟

در جوابم فقط بگه: ناهار اونجایی که من میگم...



توی پاییز زنگ بزنم بدون هیچ دلیل

بگم: میای صدای ناله ی برگای سعدآباد رو در بیاریم خش خش صدا بدن؟

در جوابم فقط بگه: دوربینتم بیار...



توی زمستون زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم چنارای ولیعصر منتظرن با یه عالمه برف، بعد با تردید بپرسم: میای که؟

در جوابم بدون مکث بگه : یه جفت دستکش میارم فقط . یه لنگه من یه لنگه تو...

سر اینکه دستای گره شدمون توی جیب کی باشه بعدا تصمیم میگیریم...




آهنگ وبلاگم که خیلی دوسش دارم ..


I have been in love and been alone

 

I have traveled over many miles to find a home

 

There’s that little place inside of me

 

That I never thought could take control of everything

 

But now I just spend all my time

 

With anyone who makes me feel the way she does

 

‘cause I only feel alive when I dream at night

 

Even though she’s not real it’s all right

 

‘cause I only feel alive when I dream at night

 

Every move that she makes holds my eyes

 

And I fall for her every time

 

I’ve so many things I want to say

 

I’ll be ready when the perfect moment comes my way

 

I had never known what’s right for me

 

‘til the night she opened up my heart and set it free

 

But now I just spend all my time

 

With anyone who makes me feel the way she does

 

‘cause I only feel alive when I dream at night

 

Even though she’s not real it’s all right

 

‘cause I only feel alive when I dream at night

 

Every move that she makes holds my eyes

 

And I fall for her every time

 

now I just spend all my time

 

With anyone who makes me feel the way she does

 

‘cause I only feel alive(only feel alive)

 

when I dream at night(when your by my side)

 

Even though she’s not real it’s all right(that’s alright baby that’s all right)

 

‘cause I only feel alive when I dream at night

 

Every move that she makes holds my eyes(holds my eyes)

 

 ‘cause I only feel alive(Aaaaaaaaaaaaaaaaaa)

 

when I dream at night(when your by my side)

 

Even though she’s not real it’s all right

 

Marc Anthony_When I Dream At Night

 

این روزا یه کم سردگمم


دانلود آهنگ

خوشبختی !

همه ما خودمان را چنین متقاعد میکنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر :
شغلمان را تغییر دهیم
مهاجرت کنیم
با افراد تازه ای آشنا شویم
ازدواج کنیم

فکر میکنیم ،‌ زندگی بهتر خواهد شد اگر :
ترفیع بگیریم
اقامت بگیریم
با افراد بیشتری آشنا شویم
بچه دار شویم

و خسته میشویم وقتی :
میبینیم رئیسمان نمیفهمد
زبان مشترک نداریم
همدیگر را نمی فهمیم
میبینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند
بهتر است صبر کنیم . . .

با خود میگوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که :
رئیسمان تغییر کند ، شغلمان را تغییر دهیم
به جایی دیگری سفر کنیم
به دنبال دوستان تازه ای بگردیم
همسرمان رفتارش را عوض کند
یک ماشین شیکتر داشته باشیم
بچه هایمان ازدواج کنند
به مرخصی برویم
و در نهایت بازنشسته شویم . . .

حقیقت این است که برای خوشبختی ،
هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد .
اگر الآن نه ، پس کی ؟
زندگی همواره پر از چالش است .

به خیالمان میرسد که زندگی ، همان زندگی دلخواه موقعی شروع میشود که موانعی که سر راهمان هستند ، کنار بروند :
مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم میکنیم
کاری که باید تمام کنیم
زمانی که باید برای کاری صرف کنیم
بدهیهایی که باید پرداخت کنیم و . . .

بعد از آن زندگی ما ،
زیبا و لذت بخش خواهد بود !
بعد از آن که همه ی اینها را تجربه کردیم ، تازه میفهمیم که زندگی ، همین چیزهایی است که ما آنها را موانع میشناسیم
این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود ندارد .
خوشبختی ، خود همین جاده است . . . بیایید از هر لحظه لذت ببریم .
خوشبختی یک سفر است ، نه یک مقصد .
هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد .
زندگی کنید و از حال لذت ببرید .

 


زمان ..

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هرروز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتادوشش هزاروچهارصد دلار پول می گذاره ولی دوتا شرط داره...

یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه ای منتقل کنی؛هرروز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه...

شرط بعدی اینه که بانک می تونه هروقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد...
حالا بگو چه طوری عمل می کنی...؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم:
زمان ...

این حساب با ثانیه ها پر می شه.هرروزکه از خواب بیدار میشیم هشتادوشش هزارو چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هرروز صبح جادو می شه و هشتادوشش هزاروچهارصد ثانیه به ما میدن...

یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هروقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم...

انسان

انسان های بزرگ دربارۀ عقاید سخن می گویند.
انسان های متوسط دربارۀ وقایع سخن می گویند.
انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند.

انسان های بزرگ درد دیگران را دارند.
انسان های متوسط درد خودشان را دارند.
انسان های کوچک بی دردند.

انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند.
انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند.
انسان های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.

انسان های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند.
انسان های متوسط به دنبال کسب دانش هستند.
انسان های کوچک به دنبال کسب سواد هستند.

انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند.
انسان های متوسط پرسش هایی می پرسند که پاسخ دارد.
انسان های کوچک می پندارند که پاسخ همۀ پرسش ها را می دانند.

انسان های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.
انسان های متوسط به دنبال حل مسئله هستند.
انسان های کوچک مسئله ندارند.

انسان های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن بر می گزینند.
انسان های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند.
انسان های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند.

برای رسیدن به آرامش مداد شوید !!!

در مداد ۵ خاصیت وجود دارد که اگر به دستشان بیاوری تمام عمرت به آرامش می رسی :

1 - می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما نباید هرگز فراموش کنی دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کنداسم این دست خداست ، او باید تو را همیشه در مسیر اراده اش حرکت دهد.


2 - گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنیاین باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار نوکش تیزتر می شود. پس بدان که باید رنجهایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.



3 - مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیمبدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست و در واقع برای اینکه خودت را در مسیر نگه داری مهم است.


4 - چوب یا شکل خارجی مداد خیلی مهم نیست. ذغالی که داخل چوب است اهمیت بیشتری داردپس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است؟



۵ - و سرانجام مداد همیشه اثری از خود به جا می گذارد..


بدان هر کاری در زندگی می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری که می کنی ، هوشیار باشی و بدانی چه می کنی.



روزهای عجیبی ست ...

روزهای عجیبی را می گذرانم ...

روزهایی که دلم میخواهد ساعت ها پشت پنجره بنشینم، خیابان را نگاه کنم، بدون اینکه انتظار کوچکترین اتفاقی را داشته باشم

دلم سکوت میخواهد ، سکوت محض، مثل وقتی به اعماق آب میروی، مثل غرق شدن، همه چیز تاریک و تاریک تر میشود، ساکت و ساکت تر ...

دلم حتی نوشتن هم نمیخواهد وقتی چیزی برای فکر کردن نداری، چیزی هم برای نوشتن نداری !

نمیخواهم بخوابم، کابوس های شبانه، جز ترس از شب، ترس از خواب، ترس از بالشم، برای من چیزی به همراه ندارند.

پشت پلک های بیداری، هیچ حادثه ای در کمین نیست!

آینه ها را نمیخواهم، درگیر خودت که باشی، هیچ چیز تو را یاد خودت نمی اندازد. غریبه ها دیدن ندارند !

روزهای عجیبی ست ...

در حجم بی انتهای تنهایی هایم، میخواهم هنوز تنهاتر از این باشم . کسی که در من رخنه کرده باید مرا ترک کند، تا با خیال راحت بنشینم پشت پنجره و در سکوت خیابان را ببینم و به هیچ چیز فکر نکنم .

به هیچ چیز جز اتفاق هایی که قرار نیست بیافتد !

نیکی فیروزکوهی



غصه ..!

وقتی کسی حالش بده ..


بهش نگید ای بابا اینم می گذره ..


نگید درست می شه..


نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش..


نمی خواد بخنده. خنده اش نمیاد غصه داره.. می فهمین؟ غصه !!


براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین..


از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید..


وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین..


ببذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید..


هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید..


فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته..


شما جای اون آدم نیستید..


شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید..


پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره..


دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید..


اگه دلش خواست خودش حرف می زنه!!!

خودم .. !

اخلاقم گنده ؟ به خودم مربوطه !


غرورم از حد گذشته ؟ به خودم مربوطه !


تمام زندگیم خودخواهانه ست؟ زندگی خودمه !


از عده ای متنفر شدم ؟ به خودم مربوطه !


دوس دارم تنها باشم ؟ حسِ خودمه !


دوباره عاشق شدم ؟ دلهِ خودمه !


نگاهم به نگاهه اون دوخته ست ؟ چشمای خودمه !


از روابط فامیلیه الکی خوشم نمیاد ؟ سلیقه ی خودمه !


صدای خنده هام از حد عادی بلندتره ؟ خوش حالی خودمه !


با یه تلنگری به هق هق میفتم ؟ دردِ خودمه !


عده ای را به فراموشی سپردم ؟ حافظه ی خودمه !


دلم می خواد این جوری باشم مجبور به تحمل من نیستید ..


راحتم بذارید ، زندگیه خودمه !!

دختر اردیبهشت ..

من دختـــــر اردیبـهـ♥ــشتــم !

فــرزنــد دوم بهــــــار ...

حال و احوالم بهـــــاریست !

ساعتی آفتــــابی ...

ساعتی ابــــری ...

گاهی طوفــــانی ...

ولی همیشه سبــــز ... !



خدا می داند ..

خدا می داند، ولی ...

آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت

آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!

... و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود

سوالی که بیش از یکبار نمی توان به آن پاسخ داد
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد، روی تخته سیاه قیامت
اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند

خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم

خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم

و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم

و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست

چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است

تولدم..

تولدم مبارک ...


22 ساله شدم ... 


خدایا واسه همه چیزایی که خودت میدونی شکرت .. 


امسال تولدم هم قشنگ بود هم تلخ ..


22 رو یادم میمونه ..

دریا...

باز هم آمدی تو بر سر راهم


ای عشق می کنی دوباره گمراهم


در راه،من جوانی را به سر کردم


تنها از دیار خود سفر کردم


دیریست قلب من از عاشقی سیر است


خسته از صدای زنجیر است


دریا اولین عشق مرا بردی


دنیا دم به دم مرا تو آزردی


دنیا، سرنوشتم را به یاد آور


دریا، سرگذشتم را مکن باور


من غریبی قصه پردازم


چون غریبی غرق در رازم


گم شدم در غربت دریا


بی نشان و بی هم آوازم


می روم شبها به ساحلها


تا بیابم خلوت دل را


روی موج خسته دریا


می نویسم اوج غمها را


دانلود



سه نقطه ها ...

سه نقطه ها ...
گاهی پُرن از حرفای نگفته ...
گاهی پُرن از سکوت ...
گاهی پُرن از دلتنگی ...
گاهی پُرن از بغض ...
 گاهی پُرن از هیچ ...
بعضی روزها ,ما هم شبیه ... ایم !

سرنوشت خویش را باور کن

سرنوشت خویش را باور کن

که باری،همان توان نهفته است

و نرم می شکفد

و زندگی را از آن دست می آراید

که تو می خواسته ای



عقاب فاتح قله های زندگی باش

و مسافر صبور دشت های بی کران آن

و هم بدین سان است که واژه های "کار" و "زندگی "

معنای اصیل خویش را باز می یابند

و گل بوته های تلاش تو به گل می نشیند


به دره های عمیق احساس خویش سفر کن

که در آن جا کسی را جز خویشتن "خود"

باز نمی یابی


و لحظه ها را غنیمت شمار

و آنان را بنیاد دنیایی کن

هریک به فراخور خویش.

و هرگز نا امیدوار از فراز صخره های سخت زندگی

آینده را نظاره مکن

با ایمان به توان خویش از آن میانه راهی بگشا

به دنیای زیبای فرداها

و بدان که در امتداد هر راه که بر می گزینی

همواره دشواری در کمین است

که زندگی اگر نام آسانی داشت

دیگر بر زمین ، تلاش معنای خویش را

از کف می داد

و در آسمان ، رنگین کمان


شری هاوس هولدر

زندگی کن...

چشمهایت را ببند،
به دوران کودکیت برگرد،
7 ساله که بودی از زندگی چه میدانستی؟
نگاهت معصوم بود،
و خنده های کودکانه ات از ته دل،

بزرگترین دلخوشی ها داشتن اسباب بازی دوستت، پوشیدن کفش بزرگترها

و حتی خوردن یک تکه کوچک شکلات.

......................

بچه که بودی حسادت، کینه و نفرت در قلب کوچکت جایی نداشت،

دوست داشتنت پاک و بی ریا بود،

و بخشیدنت با رضایت ،

چاره ناراحتی ات لحظه ای گریستن بود و بس، و این پایان تمام کدورت ها می شد،

و می خندیدی و در دنیای خودت غرق می شدی!

.....................

چه شد؟
بزرگ شدی؟؟
نگاه معصومت سردرگم شد،

و خنده هایت از سر اجبار،
اگر حسود نشدی، اگر کینه به دل نگرفتی، و اگر متنفر نیستی ،
یاد گرفتی که ببینی و تجربه کنی و مغموم شوی
می بخشی در حالی که رنجیده ای،
با تمام وجود گریه میکنی اما از ته دل نمی خندی،

...................

برگرد !
باز هم کودکی باش سبکبار
روحت را آزاد کن
به خودت کمک کن تا از سردرگمی ها رها شوی،
تا بتوانی دوباره نفسی بکشی،
بخواه که تنها خودت باشی،
می توانی، تنها اگر بخواهی

......................

باز هم زندگی کن،
در انتظار لبخند گرم کودکانه ات
می توان بود؟...

امروز امروز است...



امروز امروز است ...

امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشی...

از محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش...

امروز هر چقدر دلها را شاد کنی...

کسی به تو خورده نمیگیره پس شادی بخش باش...

 امروز هرچقدر نفس بکشی...

جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه...

پس از اعماق وجودت نفس بکش...

امروز هر چقدر آرزو کنی چشمه ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن...

امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشه...

پس صدایش کن...

او منتظر توست...

او منتظر آرزوهایت...

خنده هایت...

گریه هایت...

ستاره شمردن هایت...

و عاشق بودن هایت است...

امروز امروز است...

خدایا ، ممنونم ...

خدایا ، ممنونم ...

خدایا ممنونم که سلامتی دارم ...

ممنونم که سایه ی پدر و مادرم رو دارم ...

ممنونم که می توانم راه بروم و برای خودم چای بریزم ...

ممنونم که وقتی روی کاناپه دراز کشیدم ، توانش را دارم تا بلند شوم و کنترل تلویزیون را بردارم ...

ممنونم که زبان دارم و می توانم انتهای شام ، از مادرم برای غذای خوشمزه اش تشکر کنم ... با پدرم در مورد آینده صحبت کنم ...

ممنونم که دنیایت را با چشمانم ، رنگی می بینم ...

ممنونم که می توانم ، نابینایی را از خیابان رد کنم ...

ممنونم که می توانم بارهای پیره زنی تا درب منزلش ببرم و پیرزن از من تشکر کند و سیبی به من هدیه بدهد ...

ممنونم که می توانم کالسکه نوزاد ، مادری را بلند کنم و بالای پله ها بگذارم ...

ممنونم که می توانم بخندم ، گریه کنم ، بغض کنم ، دوست داشته باشم و دوستم داشته باشند ...

ممنونم که دوستانی دارم تا روز تولدم را به من تبریک بگویند ...

خدایا ، دنیایت زیباست ، فقط ما باید این زیبایی های ساده را ببینیم...

با تمام سختی می خندم ...

لازم است ...

لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟!

لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بی‌خیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه ؟!

لازم است گاهی بشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟
لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه ؟!
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت ...؟

زیبائی در فراتر رفتن از روزمرگی‌هاست ...


پ ن :  از صمیم قلب به ماهی عزیزم فوت پدر عزیز و مهربونش رو تسلیت میگم

 خدا رحمتشون کنه  غم آخرت باشه عزیز دلم ...


آهنگ وبلاگم رو عوض کردم خیلی بهم آرامش میده و مناسب حالم هستش