خدای مهربونم :-*


می دانم هراز گاهی دلت تنگ میشود همان دل های بزرگی که جای من در ان است . .
انقدر تنگ میشود که یادت میرود من اینجایم!دلتنگی هایت را از خودت بپرس ونگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم  ..
هنوز خدایت همان خداست . .
هنوز روحت از جنس من است!
اما نمیخواهم تو همان باشی!((((تو باید در هر زمان بهترین باشی)))
نگران شکستن دلت نباش !
میدانی شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند وجنسش عوض نمیشود ومیدانی من شکست ناپذیرم و تو مرا داری برای همیشه چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربان من چشمانت را می نوازد....
چون هرگاه تنها شدی تازه مرا یافته ای چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوات را بشنوم صدای خرد دیوار بین خودم وتورا شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی اما من حتی سر انگشتی تورا از یاد نبردم!
دلم نمیخواهد (((غمت را ببینم .میخواهم شاد باشی این را من میخواهم))
توهم میتوانی این را بخواهی خشنودی مرا . .
من هرشب که میخوابی روحت را نگاه میدارم تا تازه شود نگران نباش !دستان مهربانم قلبت را میفشارد . .
شب ها که خوابت نمیبرد فکر میکنی تنهایی من هم دل به دلت بیدارم فقط کافیست خوب گوش بسپاری وبشنویی ندایی که تورا فرا میخواند به زیستن . .
پروردگارت با عشق.



 

باران !

کنار رفتنت بـــــــــــی تو . .

دلـــــــــم مانــــد و  . .

شـــــب و . .

بـــــــــاران  . . . !



آدمها مثل لیوان میمانند . .

آدمها شبیه لیوانند . .  ظرفیتهایی مشخص دارند . .


بعضی به اندازهء استکان ، بعضی فنجان ،بعضی هم یک ماگ بزرگ !!!


وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی ، سر ریز میشود.خیس می شوی !


حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی و در لیوان به جای آب،شربتی چیزی را زیادی ریخته


باشی و سرریز شده باشد، لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند . .


آدمها مثل لیوان میمانند . . ظرفیت هایی مشخص دارند . .


لطفا" قبل از ریختن ِ مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان، ظرفیتشان را بسنج !


به اندازه محبت کن !


اگر اینکار را نکنی ، اگر زیادی محبت کنی اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند ،


باد الکی به غبغب انداختند و پیراهن ِ احساست را لکه دار کردند،


فقط از خودت و عملکرد خودت عصبانی باش!



نه از آدمها که شبیه لیوانند . . .




اگه من یه . . بودم !

از طرف نگین جونم دعوت شدم به بازی


اگه ماهی از سال بودم: اردیبهشت . .


اگه یه روز هفته بودم:  پنج شنبه . .

اگه یه عدد بودم:  6 . .
اگه یه همراه بودم: دوست . .

اگه یه نوشیدنی بودم: نوشابه . .

اگه یه گناه بودم:  . . 


اگه یه درخت بودم: درختِ بید  . .

اگه یه گل بودم: رز . . 


اگه اب و هوا بودم: بارونی . .

اگه یه رنگ بودم: قرمز . .

اگه یه پرنده بودم:عقاب . .

اگه یه صدا بودم: صدای بارون . .

اگه یه فعل بودم: خواستن . . 


اگه یه خیابون بودم:  پر درخت . .

اگه یه پنجره بودم:  رو به دریا . . 


اگه تاریخ بودم: روز تولدم . . 


اگه یه فیلم بودم:  مسیر سبز . . 


اگه پزشک بودم: روانپزشک . .
اگه یه وسیله اشپزخونه بودم: شیر آب ظرفشویی . .

اگه یه ساز بودم: پیانو . .

اگه یه کتاب بودم:کوری . .

اگه یه شعر بودم: لحظه دیدار . .

اگه یه اسم بودم:  رها . .

اگه طبیعت بودم: جنگل . . 


اگه یه حس بودم: آرامش . .

اگه یه بازی بودم:قایم موشک . .

اگه یه بیماری بودم:دل درد . .

اگه یه حیوون بودم: اسب . . 


اگه حکم دادگاه بودم: حبس ابد . .

اگه یه میوه بودم: سیب . .


اگه یه خوراکی بودم: های بای . .


اگه یه هنر بودم: موسیقی . .

اگه یه جاده بودم: جاده شمال . .


شما هم دوس دارید انجام بدین : )



من یه شترم..

من یه شترم...


یه شتر کینه‌ای اصل که علیرغم ظاهر مهربونم،


بعد از ده سال هم که شده به شیوه‌ای کاملا ناخوداگاه و زیرپوستی انتقاممو می‌گیرم...


بعد اصلا هم این قضیه باورم نمی‌شه تا زمانی که از خودم و کارام در شگفت بمونم 


و در احوال خودم تعمق کنم تا بفهمم که دییییینگ، 


طرف داره تاوان فلان کاری که هزار سال پیش کرده بوده رو می‌ده...


اوهوم، یه همچین شتر صبوری‌ام من !!






کاشکی . . .

کاشکی میشد بعضی وقتا بعضی آدما رو مومیائی کرد . .

همون‌جور و همونجایی که هستن نگهشون داشت . .

برای همیشه . .

بی‌اینکه اتفاقای فردا و پس‌فردا بتونه این‌همه عوض‌شون کنه . . 

کاشکی میشد یه وقتایی یه آدمایی رو save کرد ؛

برای تمام روزای مبادایی که در پیش ِ. .




کتاب زندگی . .

7 ملیارد کتاب ...


میشود اینگونه تصور کرد که ما در جهانی زندگی میکنیم که میتواند نماد یک کتاب خانه باشد . .

و هر انسان نماد یک کتاب خاص و متفاوت در این کتاب خانه . .

با رنگ و بویی متفاوت و با طرح جلدی متفاوت با تعداد صفحات مخصوص به خودش . . 

و با مضمونی مخصوص به خودش که ته مایه ای از دیگر داستان های سایر کتاب ها که در زمانی به داستان او وارد شده اند و تغییراتی در داستان او ایجاد کرده اند . .


اما داستان , داستان او است و او بازیگر نقش اول کتاب خودش که ممکن است دیگران اورا به چالش کشیده باشند اما اسم کتاب اسم او است و او نویسنده . .

گاهی اوقات با چیره دستی تمام کتابش را به پیش میبرد و گاهی اوقات با بی تجربگی ِکامل و میتواند در کتاب خودش و سایرین تغییراتی بنیادین را ایجاد کند و نام خود را در کتاب سایرین پر رنگ نمیاد . .


این تنها کتابی است که در تک تک لحظات اسم اورا به عنوان شخصیت اصلی داستان میاورد و بهترین تجربه او در نویسندگی . .

این که چقد میتواند با قلمی خوش و زیبا بنویسد یا بد و ناخوانا به خودش بستگی دارد . . 

و این است داستان زندگیه ما . .


مایی که ممکن است در کتاب یکدیگر حضور یابیم و به خاطر داشته باشید که حضورتان در برگ های کتاب دیگران نوشته خواهد شد و در کتاب خانه نگهداری میشود . .

پس با زیبایی تمام در این داستان زیبا حضور یابید و زیبایی را جلوه دهید . .


دنیای من . .

بازی دنیای من به توصیه نگین عزیزم ..

ادامه مطلب ...

شطرنج زندگی . .

زندگی شطرنج است , عمر ما صفحه آن . . .


آدمی در این سو, روزگار در آن سو ،هر دو بازیگر این شطرنجند . .


مهره های روزگارهر کدام حادثه ای  ،مهره های آدمی قدرت چالش اوست . .


هر کسی در بازی سهمی از پیروزی ،سهمی از تجربه تلخ شکستی دارد . .


خوش به حال آن کس که اگر کیش هم شد  ،


نگذارد هرگز روح انسانی او  ، بشود مات فراروی فریب دنیا  . .


نگذارد هرگز و نگذارد هرگز . . . !


قول بده ..

قــول بــده کــه خــواهــی آمــد
امــا هــرگــز نیــا!
اگــر بیــایــی
هــمه چیــز خــراب می شــود!
دیــگر نــمی تــوانــم

اینــگونــه بــا اشتــیاق
بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم!
مــن خــو کــرده ام
بــه ایــن انتــظار،
بــه ایــن پــرســه زدن هــا
در اسکــله و ایستــگاه!
اگــر بیــایــی
مــن چشــم بــه راه چــه کســی بمــانــم؟

رسول یونان . . .



گاهی ..

گاهی باید بگذارند در انتهای نقطه‌ی نامعلوم نگاهت گم شوی ...


نباید صدایت کنند..
به شانه‌ات بزنند..
تکانت دهند..
نباید به خالی اطراف برت گردانند..

گاهی باید از سکوتت تمام قصه را بخوانند؛
بی‌آنکه بپرسند "نیستی، کجایی؟" تا انتهای دنیای دیگرت بروند ...

گاهی باید به دنبالت بیایند ..


قدر داشته هایمان را بدانیم ..

قــدر داشـته هایمان را بدانیـــــم ;
که خـــواب و آرزوی خیلــی هاست ...!



واقعا از ته ته دلم بهش رسیدم ..

هیچی بهتر و بالاتر و با ارزش تر از داشتن خانواده و سلامتی نیست ..


قدرشون رو بدونید .. :)

من هنوز اول قصه ام..

قصه آدم، قصه یک دل است و یک نردبان..
قصه بالا رفتن، قصه پله پله تا خدا..

قصه آدم، قصه هزار راه است و یک نشانی..
قصه جست وجو. قصه از هر کجا تا او..

قصه آدم، قصه پیله است و پروانه،
قصة تنیدن و پاره کردن..قصه به درآمدن، قصه پرواز...

 من اما هنوز اول قصهام؛
قصه همان دلی که روی اولین پله مانده است،
دلی که از بالا بلندی واهمه دارد،از افتادن..
پایین پای نردبانت چقدر دل افتاده است!
دست دلم را میگیری؟ مواظبی که نیفتد؟

من هنوز اول قصه ام؛
قصه هزار راه و یک نشانی. نشانیت را اما گم کرده ام.. باد وزید و نشانیات را بُرد.
نشانیات را دوباره به من میدهی؟ با یک چراغ و یک ستاره قطبی؟

من هنوز اول قصه ام..
قصه پیله و پروانه، کسی پیله بافتن را یادم نداده است..
به من میگویی پیله ام را چطوری ببافم؟
پروانگی را یادم میدهی؟
دو بال ناتمام و یک آسمان من هنوز اول قصه ام..
قصه...
عرفان نظرآهاری ♥



شب قدر..

آیا در رؤیاهایتان ، سبکبالی و لذت پرواز روح را احساس کرده اید ؟

شب قدر، رؤیایی است که به حقیقت می پیوندد . . .

التماس دعا


عزیز من ! بیا متفاوت باشیم

در این راه طولانی که ما بی خبریم
و چون باد می گذرد
بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند
خواهش می کنم !  مخواه که یکی شویم ،  مطلقا یکی
مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را،  یک کتاب را،  یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه  نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد،  سلیقه مان یکی  و رویاهامان یکی
هم سفر بودن و هم هدف بودن ، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست
و شبیه شدن دال بر کمال نیست  بل  دلیل توقف است


عزیز من
دو نفر که عاشق اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی  رسانده است؛
واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون ،   حجاب برفی قله ی علم کوه ،  رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق
یکی کافیست
عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست
من از عشق زمینی حرف می زنم که  ارزش آن در "حضور" است
نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری


عزیز من
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست ، بگذار یکی نباشد
بگذار درعین وحدت مستقل باشیم
بخواه که در عین یکی بودن ، یکی نباشیم
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید
بگذار صبورانه و مهرمندانه  درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم
اما نخواهیم  که بحث ، ما را به نقطه ی مطلقا  واحدی برساند
بحث، باید ما را به  ادراک متقابل برساند نه فنای  متقابل
اینجا سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست
سخن از ذره ذره ی وافعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست
بیا بحث کنیم
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم
بیا کلنجار برویم
اما  سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم


بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را ،در بسیاری زمینه ها،  تا آنجا که حس می کنیم دوگانگی،  شور و حال و زندگی می بخشد
نه  پژمردگی و افسردگی و مرگ ،.......... حفظ  کنیم
من و تو حق داریم در برابر هم  قد علم کنیم
و حق داریم بسیاری ازنظرات وعقاید هم را نپذیریم بی آنکه قصد تحقیرهم را داشته باشیم

عزیز من ! بیا متفاوت باشیم

زنده یاد ابرهیمی..

روزه میگیری؟!

صحبت از گرمای هوا بود که به ماه-رمضان رسید ..


-امسال روزه می گیری؟


+ اگر خدا بخواهد ..


-من هم می گیرم،ولی کدام پزشک این همه سختی را برای بدن تایید می کند؟

+ همان که وقتی همه پزشکان جوابت کردند ، برایت معجزه می کند !





ماه رمضان مبارک

حلول ماه مبارک رمضان ،

بهار قرآن ماه عبادتهای عاشقانه و نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را

 تبریک عرض میکنم ،

التماس دعا . . .



هنوز هم دوستت دارم..


دیروز صبح که از خواب بیدار شدی،

نگاهت می‌کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی
.
.
.
.

حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی.
اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.
.
.
.

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می‌دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم
چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛
اما تو خیلی مشغول بودی.
یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی
.
.
.

بعد دیدمت که از جا پریدی.
خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛
اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی
.
.

تمام روز با صبوری منتظر بودم.
با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی
.
.

متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،
شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری
.
.

بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی.
نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟!
در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛
در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری
.
.

باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛
و باز هم با من صحبت نکردی
.
.

موقع خواب ...، فکر می کنم خیلی خسته بودی.
بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.
اشکالی ندارد ...
.
.

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.
من صبورم، بیش از آنچه که تو فکرش را می کنی.
حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.
من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.
منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد
.
.

خیلی سخت است که در یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.
خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو ...
به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.
روز خوبی داشته باشی ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دوست همیشگی و دوستدارت : خدا‬

نیمه شعبان ، میلاد پدر مهربانمان آقا امام زمان (عج)مبارک باد ...

السلام علیک یا صاحب الزمان



برخیز! که حجّت خدا مى‏آید

رحمت زحریم کبریا مى‏آید
از گلشن عسکرى گذر کن، کامروز
بوى گل نرگس از فضا مى‏آید


مـژده‌ی آمـدنت قیمـت جـان می‌ارزد
تاری از موی تو آقـا به جهـان می‌ارزد



مبارک باد میلاد تو، ای معراج خاکیان و ای سراج افلاکیان؛ای آینه ایمان، یا صاحب الزمان!



تسلیت ..



نرگس جان .. عزیزم .. تسلیت میگم ..


خدا رحمتشوت کنه پدر عزیزت رو ..


بسم الله الرحمن الرحیم ... الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ... الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ ... مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ... إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ... اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ... صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ ... غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ .........

.بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏" ... قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ... اللَّهُ الصَّمَدُ ... لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ ... وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ..